عشق کاکتوسی

امشب می سوزانم 

تمام خاطراتت را و میپرم از روی آن به سوی آینده 

فراموش میکنم تمام سوخته ها را 

به امید خاطراتی زیبا در سال جدید

نفس های آخرش را میکشد 

همانند رابطه ها رو به اتمام است

با تمام خوبی ها و بدی هایش 

تمام میشود بسان چشم برهم نهادنی....

به امید شروع دوباره ای.....

بهار آمد

شباهت زیادی میان تو و اوست 

با تمام زیبایی که دارید نمیشود تصور کرد هوایتان لحظه ای دیگر چگونه است 

حالا که نیستی چه فرقی میکند ....

ولنتاین بیاید یا نه ....!

این سرمای خانمان سوز هم میگذرد بی تو 

به امید مرداد ماه در کنار قهوه ای سرد شده همانند دی ماه.....

تو که نیستی بود و نبود بقیه فرقی ندارد

حتی روز و شب هم یکی شده 

دلم فقط چند جرعه آرامش میخواهد از نوع تو ....

کاش میشد در این خانه تکانی همراه مادرم 

تو را که ناجوانمردانه در ذهنم جولان میدهی 

ولی در حقیقت نیستی را در بقچه ای بپیچم و دم در بگذارم تا تمام شوی

هر خزانی را بهاری است،هر بهاری را خزان...

مرگ و زندگی چنان در هم تنیده اند که گیاه با خاک

دستانتان را از هم جدا کنید چو آسمان از زمین....

خاک را بشکافید و خود را از سیاره کوچک معلق به بیکارنه ها پرتاب 

کنید.....

وقتی تو می آیی در دل آشوبی به پا میشود تماشایی...

همیشه باش این دل معتاد شده به این دل لرزه ها ......

کاش زندگی یه کنترل داشت مثل تلوزیون

اونوقت قسمتای سخت زندگی رو جلو میزدم و خوشی هاشو نگه می داشتم .....

ساعتایی هم که کنار تو هستم رو هی عقب میزدم....

گاهی دلت میخواهد او باشد

بی واسطه فقط تو و او

شاید ذره ای از این دلتنگی کاسته شود

شب که میشود پاهایم دیگر قابل کنترل نیست

کفش آهنین به پا میکند و به راه می افتد از همان ها که  با آن دلم را  تکه تکه کردی 

میگردم تمام شهر را به امید دیدن سایه ی قامت زیبایت....

دلم فقط کمی خدا میخواهد 

همینجا در شالیزار  دور از همه

فقط من و خدا و تنهایی 

شاید کمی فریاد هم چاشنی این دورهمی کردم...